سفر به شهر ممنوعه به قلم رضا تکلی نویسنده و فیلمنامه نویس است که سفر به شهر ممنوعه به قلم اوست. (همچنین میتوانید مقالههای نوشته شده توسط رضا تکلی در سایت انسان توانمند را با کلیک بر روی اسم او مشاهده و مطالعه کنید)
این کتاب، کتابی است داستانی و در مورد دختری به نام سارا
دختری که در دورانی زندگی میکند که چیزی از محیط زیست باقی نمانده است. نه درختی، نه زیبایی و نه هوای پاکی. به خاطر هوای ناسالم، خود سارا نیز با کپسول اکسیژن نفس میکشد.
سارا در پی حل این مسائل است و میخواهد ببیند که از چه زمانی این اتفاقات افتاده است.
او نشانههایی را مییابد. اینکه تمامی این رویدادها از شهر هفتم شروع شده است. او میخواهد به این شهر، که شهری ممنوعه است سفر کند.
ولی او تنها سفر نمیکند …
همچنین میتوانید ۲۵ صفحه اول این کتاب را به رایگان دانلود کنید و بخوانید.
دانلود ۲۵ صفحه اول کتاب سفر به شهر ممنوعه
پیشگفتار کتاب سفر به شهر ممنوعه
داستانها و افسانهها برای آیندگان شکل گرفت تا آنها را از اسرار هستی آگاهی بخشد. داستان همواره با زندگی روتین مردم گره خورده و جزءِ جدایی ناپذیر زندگی آنها شده است.
هرکسی در هر ژانری و در هر سنی علایق منحصربهفرد خودش را دارد و گاهاً با ادبیات معاصر و شاید هم با ادبیات کلاسیک به ارضای روحی میرسد.
ادبیات علمی-تخیلی پس از پیشرفت صنعتی بسیار قدرت گرفت و به خصوص در سینما جایگاه و طرفداران خاص خود را جذب کرد. این نوع ادبیات به بررسی مسائلی میپردازد که شاید در این زمان باورپذیر نباشد، اما این امکان وجود دارد که سالها بعد نمود پیدا کرده و در دنیای واقعی رخ دهد.
اثری که در پیش رو دارید، نگاهی به رویکرد انسان با تنها منزلگاه زندگیاش یعنی محیط زیست است. در این داستان با دختری همراه میشویم که جهت تحقق رویایش پا به مسیری مینهد که خطرات بسیاری را برای او و همراهانش در پی خواهد داشت.
ما در این داستان جغرافیا و نژاد نداریم، شهرها به صورت تخیلی ایجاد شده و هر شهر نماد یک کشور میباشد. شهرها با اعداد نامگذاری شدهاند و هر شهر ویژگی منحصربهفرد خودش را دارد.
بسیاری از سؤالات در این سفر پاسخ داده شده و بخشی از آن نیز در جلد دوم کتاب با نگاه و رویکردی متفاوت عرضه خواهد شد.
امید است با مطالعه این سفر تغییرات مهمی در رویکرد و نگاهمان به زندگی و محیط اطراف خود داشته باشیم.
بخشی از کتاب سفر به شهر ممنوعه
پیرزن لبخندی زد و نگاهی به دختر انداخت؛
چند سال بعد تازه میفهمی که خطر کردن ارزش زندگی بهتر رو داشته!! …. اما دیگه خیلی دیر شده و توانی نداری!
دختر از پاسخ دادن کوتاه آمد، نگاهی به گلهای وحشی قرمز داخل باغچه کرد، آنها شبیه به گلهای رویایش بودند. دختر نمیدانست چه کند، کاملاً درمانده بود که پیرزن با جملهای خلوتش را شکست؛
گفتی درخت چهارمی هم بود؟
درخت چهارم؟ خیلی مطمئن نیستم !! نمیدونم! .. فقط سه تا بود … یا شاید هم چهارتا …
پیرزن متعجب شد و آهی کشید:
آه… ای کاش همسرم اینجا بود، تنها کسی که توانایی کمک کردن به تو رو داشت همسرم بود، اما دراین حد میدونم که هر درخت نشان از هر فصل از سال داره، تو در خواب فصل بهار و پاییز و تابستون رو دیدی و آخرین فصل … فصلِ سرماست.
دختر زیرلب گفت؛
درخت چهارم باید بی برگ باشه!
غروب نزدیک میشد و دختر تا خانه راه زیادی داشت، او از پیرزن تشکر کرد و به سمت پلهها رفت، قبل از اینکه بالا برود پیرزن صدایش کرد،
شهر ممنوعه … ! رویای خودت رو در شهر ممنوعه میتونی تعبیر کنی!!
دختر به فکر فرو رفت، مطلب زیادی از شهر ممنوعه نمیدانست. شاید بهتر بود از پدرش سؤال کند. قبل از رفتن پیرزن گفت،
دخترم … راستی یادم اومد که همسرم میگفت، ارزش هر درخت به اندازهی یک انسان هست!! نمیدونم شایدم فقط درخت بودن.
دختر لبخندی زد و خداحافظی کرد. هنگامی که به خانه رسید، هوا تقریباً تاریک شده بود، از خودش رضایت داشت، احساس کرد سفر کوتاهی را تجربه کرده و بسیار آموخته بود. لبخندی زد و به خواب عمیقی فرورفت.
***
شهر در سکوت مطلق بود و هوا گرگ و میش، تمام خیابانهای شهر خالی از هرگونه ماشین و انسانی به نظر میرسید، اما دختر جوانی در حال قدم زدن در خیابان بود، مقابل فروشگاهی رسید، روی پلهی فروشگاه نشست و دفتر زردرنگی را از کولهاش بیرون آورد، چندجملهای نوشت:
فقط صبحهای زوده که از ماسک زدن راحتم و نیازی به اکسیژن نیست، کاش همیشه مردم این شهر خواب باشن، یا شاید بهتره بنویسم؛ ای کاش مردم این شهر از خواب بیدار بشن! خوابی که سالها این مردم رو در خودش فرو برده و من امیدی به زنده شدن دوباره این شهر ندارم.
در حین نوشتن بود که اتومبیل بزرگی شبیه به یک کامیونت مقابل فروشگاه توقف کرد، پسر جوانی از آن پیاده شد و …
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.